من!

من!

من!
من!

من!

من!

آرامش بعد طوفان

مامانم پیشمه، همه چی آرومه...

مثل اون فیلم ها که کشتی دچار طوفان میشه، بادبان هاش میشکنه و آب وارد عرشه کشتی میشه، همه ملوان ها در تلاطم هستن،ناخدا از بالا داد میکشه بادبانهارو بکشید و موج هایی که وحشیانه کشتی و بالا پائین میکنن و سیاهی دریا و سیاهی شب و بارون وحشتناک و بی رحم، گهگاهی هم رعد و برق های شدید...

و فرداش....

 آفتاب میزنه، مرغابی های سفید بال، آواز خوان ،روی کشتی پرواز میکنن، انعکاس آفتاب افتاده روی دریا و یک مسیر طویل سفید روی آب ایجاد کرده، همه جا ساکته...

ملوان ها و ناخدا خسته هر کدوم گوشه ای افتادن، بعضی ها زخمی شدن، بادبانهای کشتی شکسته و همه جای عرشه کشتی تا بالای مچ پا آب هست....هوا آرومه...به حالت بسیار عجیب ..

کسی نمیخواد راجع به طوفان دیروز حرف بزنه، همه دوست دادن ساعت ها بخوابن و چیزی نگن...

ساعت ها روز باشه و ساعت ها سکوت و صدای مرغابی و آفتاب....

مامانم اومده و از وقتی اومده ساعت ها روزه و آفتاب....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد