من!

من!

من!
من!

من!

من!

بدبیاری

میرسم خونه با کمری گرفته و شکمی حسابی گشنه. به سختی لباسهام و از تنم میکنم.دوتا تخم مرغ میندازم داخل قابلمه.یادم میوفته نون ندارم خونه.مهم نیست خالی خالی میخورم. لنگان لنگان بشقاب و نمک و میارم میزارم روی میز و تخم مرغهارو میشکونم. 

با اولین قاشقی که به دل تخم مرغ میخوره زرده نپخته ولو میشه وسط بشقاب،چند تا فحش به خودم و تخم مرغ و کمرم میدم و به حالت چندش آوری با دستمال کاغذی زرده ها رو از سفیده جدا میکنم.متوجه میشم حتی سفیده های داخلی هم نپختن، با مکافات سفیده های پخته رو سوا میکنم و میخورم. طعم خیلی بدی غالب شده به دهنم.یه سیب و یه پرتغال داخل ظرف میوه خوری روی میز به چشمم میخوره. دست میندازم و پرتغال و پوست میگیرم.میخوام از وسط جداش کنم که کل پرتغال از دستم لیز میخوره و راست میوفته وسط بشقاب سفیده و زرده های نپخته، نگاهی مملو از فحش به پرتغال میندازم . کمر به ستوه آمده از دردم و  مماس میکنم به مبل و آروم چشم هامو و میبندم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد