من!

من!

من!
من!

من!

من!

حکایت تی شرت خال خالی.

عارضم خدمتتون که شب چله بود و اولین چله ما محسوب میشد. تا خود ظهر خبری نشد و از آنجایی که فرداش مهمان بودیم خانه خه شین جان با خودمان هی میگفتیم قراره اونجا سوپریز شیم آمااا. شب میم شین جان زنگ زد و گفت بپرید منزل ما زووود.

و ما با کلی ابر رنگی در فرق سر پریدیم منزل میم شین جان.

اوشان بعد کلی خنده های قوقولی مقولی پاشدند و یک سینی آوردند که داخلش دوتا شی کادو پیچ شده به چشم میخورد.یکیش نصیب ما شد یکیش نصیب همسر جان.

داخل نصیب ما مصیبتی بود که بر سرمان آوار شد و تا خود امروز هم از سرم بلند نشده آجر پاره هاش!

سهم ما یک تی شرت سایز 1 بود و سهم همسر یک جفت جوراب!

این بود چکیده اولین چله من!

دیگه نمیگم بعدش چه بر سر روح لطیف من گذشت...

با خودم گفتم دیگه رها کن...(البته ناگفته نماند که پریشان خیلی کمکم کرد تا رها کنم, دمش جیز) 

گذشت و گذشت شد شب میلاد بنده. خه شین جان برای تولدمان یک شومیز زیبا که از قضا سایزمان بود هدیه دادند و از انجایی که خوبند(جدی میگماااا خوبه) داخل اتاق یواشکی بهم گفت. تی شرتی که میم داده بهت انگار اندازه ات نیست.ها؟ گفتم آخ خه شین جان ! من رها کرده بودم ولش کن. وی گفت بیا بدیم بهش بگیم ببره سایزش و عوض کنه خوب.ما گفتیم تو بگو ما خجلیم.

وی گفت میم جان آن تی شرت معروف برای این بیچاره کوچک است میتوانی ببری یک سایز بزرگترش و بگیری؟

میم شین جان به بنده فرمودند: کوچیکه برات؟ گفتم بلی. گفت نمیتونی بفروشی به همکارات؟

و من همانا یاد پریشان افتادم و توی دلم گفتم رها کن... رها کن...

و خیلی ریلکس گفتم نه، نگهش میدارم یادگاری. میم شین که اصلا نیت نداشت بگذارد  من به رها کردنم ادامه بدهم گفت: وااا چرا؟! مگه تی شرتم یادگاری نگه میدارن؟!

بنده در حالی که ته دلم 100 بار در ثانیه تکرار میکردم رها کن، رها کن، گفتم نگهش میدارم سر مناسبتی میدم به دختر الف خانوم (از فک و فامیل میم شین) . میم شین گفت آره! فکر خوبیه! من چند بار دست خالی رفتم باغ الف خانوم! بنده همین طور که در حال تکرار ذکر رها کن رها کن بودم با لبخندی مکالمه رو پایان دادم.

چنانچه خیال می کنین آوار تی شرت خال خالی تمام شد سخت در اشتباهین.

میم شین نیت کرد بره شهرستان و با بنده تماس گرفت و گفت: من خیلی فکر کردم! تو اگه اون تی شرت و به دختر الف خانوم بدی و طی مراسمی وی بپوشه و یه موقع ف خانوم بفهمه تو به دختر الف خانوم کادو دادی و به پسر اون چیزی ندادی ناراحت میشه! چه بهتر شما آن تی شرت را بدهی به من چرا که من آن را از شهرستان خریداری نموده بودن در فصل تابستان!! بدهید ببرم به فروشنده پس بدم یک سایز بزرگترش و بگیرم.

بنده با تکرار ذکر معروف گفتم مشکلی نیست میارم براتون.

فکر میکنید ختم به خیر شد؟! نخیر عزیز دلم!

رسید تاریخ سفر به شهرستان و میم شین تماس گرفتند که من فکر کردم! احتمال اینکه الان از اون تی شرت مونده باشه کمه.شما آن تی شرت و بده به من پس بدم برای خودم مدادی رژی چیزی بخرم! من پول تی شرت و میدم به تو برو برای خودت یک تی شرت بخر!

و بنده ته دلم در حال زمزمه انواع و اقسام دعاها بودم برای رهایی از این تی شرت خال خالی!

خلاصه میم شین آمد و چندرغاز گذاشت کف دست ما و گرفت برو تی شرت بخر! و ما از آنجایی که چند وقتی بود دلمان میخواست یک فروند رینگ بخریم  و برای خودمان پول جمع کرده بودیم و زبانمان لال میشدکه در آن لحظه گفتیم میزارم روی پول هام برم رینگ بخرم.

و آما نتیجه چه شد؟! حدس میزنید؟

میم شین خودش را در خرید آن رینگ سهیم دانسته و این مهم را به زمین و زمان اعلام نمودند!

و اینگونه بود که بر اساس قانون نیوتن آوار نه ایجاد میشود و نه از بین می رود، بلکه از تی شرت خال خالی به انگشتر رینگ انتقال می یابد.


پی نوشت یک: رسما شدم میرزا نوروز و کفشهاش!

پی نوشت دو: برای پی بردن به معانی میم شین و خه شین و از این قبیل کلمات رجوع شود به دایره المعارف پریشان.

پی نوشت سه: هی میگه رها کن! بیا!

نظرات 1 + ارسال نظر
شن های ساحل یکشنبه 13 اسفند 1396 ساعت 00:25

سلام وای چقدر خندیدم با این پست:))))
لحن نوشته تون بانمک بود
چرا رها نکردین:))))))

به جان عزیزم من تمام تلاشم و کردم دیدین که، اما نرهید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد