من!

من!

من!
من!

من!

من!

واقعیت عمیقا تلخ...

شخصی جهنم را اینطور برایم تعریف کرد:

در آخرین روز زندگیت روی زمین، آن شخصی که از خودت ساختی، شخصی را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد.


پی نوشت: دیگران نوشت 

پست مناسبتی

روز جهانی کودک را به آن پسر بچه هفت ساله ای که وسط دعوای پدر و مادر به دلیل دفاع از مادر چکی از پدر دریافت نموده اند نیز تبریک میگوییم!

پی نوشت به بزرگسالان: مردک! به بچه چی کار داری خوب؟!

پی نوشت به کودکان: بچه! وسط دعوای ننه بابات نپر! دیدی چی شد؟

پی نوشت کلی: داستان فوق الذکر واقعیست.

تاریخ فراموش نخواهد کرد!

آقا ضایع شدمااااا! تا حالا تو عمرا انقد بد ضایع نشده بودم. داستان از این قراره که اینجانب از سری مقوله هایی که به هیچ وجه علاقه ای بهش ندارم که هیچ کوچکترین اطلاعاتی هم ازش ندارم مقوله ماشین هست! یعنی هیچی آ هیچی!

تنها ماشین هایی که به اسم میشناسم و میتونم تو خیابون شناساییشون کنم عزیزان پیکان، پراید،206 و وانت میباشد والسلام والاکرام!

حالا بیاین بگم چی شد، یه فاکتوری لابلای فاکتورها یافت شد که خدمات تعمیر ماشین بود و به نام شرکت ثبت شده بود،برای کارهای مالیاتیش زنگ زدم به شرکت مربوطه، آقاهه گفت سلام گفتم سلام، گفتم آقای محترم ما یه فاکتوری داشتیم از شما به نام این شرکت که جریان از این قراره، آقاهه گفت ماشین چیه؟

من: یه فاکتوری داشتیم از شما به نام این شرکت که جریان از این قراره،

آقاهه: بلی متوجه شدم ماشینتون چی بود؟

در این لحظه بنده یادم افتاد میگن یه مگانی هست که راننده ،مدیر و باهاش جا به جا میکنه،گفتم آآآهان نوع ماشین و میگین؟ مگان!

آقاهه: مگان؟ ما اصلا مگان نداریم!

بنده: خوب من شماره فاکتور بگم میتونین پیدا کنین دیگه،اسم شرکت و هم ثبت کردین رو فاکتور

آقاهه: خانوم فاکتور جلوتونه؟

من: بلی

آقاهه: خوب اسم ماشین روی فاکتور خورده!

در این لحظه که بنده احساس کردم شدیدا ضایع شدم گفتم بلی بلی و نگاهی به نام خودرو انداختم که کاش نمی انداختم! اصلا نتونستم بخونم چیه!

آقاهه: دیدین؟

من: نه نیست!

و در این حین به گوگل واصل شده و به دنبال اسم انگلیسی ماشینم برای تلفظ صحیح!

آقاهه: خوب خانوم ببینین گوشه راست سطر چهارم نام خودرو، اونجا چی نوشته؟

من در حالی که کاملا خلع سلاح شده بودم با صدایی بسیار آروم چیزی و که رو کاغذ نوشته بود قرائت کردم.

و وقتی آقاهه اسم درست ماشین و بلافاصله بعد من گفت فهمیدم که شدت ضایع شدن بیش از اون چیزی هست که پیش بینی میشد.

یاد یه دوستی افتادم تو دبیرستان،اسم همه ادکلن های مارک و حفظ میکرد! یه بار بهش گفتم به چه دردت میخوره آخه؟ گفت یه روز یه جا به دردم میخوره! و چه خوب گفته بود آن بزرگوار....