من!

من!

من!
من!

من!

من!

پخش زنده

این پست که دارید میخونید به حالت زنده نوشته میشود.

همکار روبرویی که اندازه یک‌متر بیشتر با گوش ما فاصله ندارند یک آدامس ۲ کیلویی انداخته دهنش و تق تق داره صدا میده!

هر ۲۰ ثانیه یکبار هم بادکنک ایجاد میکنه!

اوشان علاوه بر مدرک تحصیلی مرتبط با کار، فوق لیسانس روانشاسی تربیت کودک نیز دارند!

پی نوشت:نگیر اون مدرک لعنتی و! اشغال نکن جای یه آدم دیگه رو!

بی عنوان

غذاهای سرد و شروع میکنن به سرو کردن،سر درد عجیبی دارم.توی ظرفهای یک بار مصرف غذا و شکلات و یه دونه دنت گذاشتن.بیرغبت ظرف پلاستیکی و میگیرم و میچپونم تو باکس صندلی.

سرم درد میکنه،فک‌کنم حاصل گوش دادن مکرر به ابر میبارد و من میشوم از یار جدا و اشکهایی که ریختم

یه مگس سوار هواپیما شد و اومد تهران! چه طور میخواد برگرده؟ 


نفس راحت.

روی تخت دراز میکشم.لبخند میزنم.آراااااامش...

تن خسته ام گویی بعد مدتها داره آروم‌ میگیره، چه خوش رنگه این آرامش...چه دلچسبه...

چشم هامو آروم میبندم و نفس میکشم و آروم میگیرم...

بعد ماه ها دارم طعم آرامش و میچشم، زندگی کوتاه تر از اونیه که خودمون و دچار عذاب خود خواسته کنیم. خیلی کوتاه تر...

داماد کو ندارد نشان از پدر خانوم

پدر بنده که خدا حفظشان بنماید، فوق تخصص خراب کردن اشیاء و ماشین آلات و غیره را دارند! بزارین‌اینجوری براتون توضیح بدم، پدر عزیز بنده در هیچ زمینه کاری غیر حرفه خودشون تخصص ندارند و اصلا شخص فنی نیستند ولی عمیقا علاقه دارند خودشون و شخص فنی جلوه داده و دست به آچار شده و شی معیوب مورد نظر را کلا ناکوت کرده و بنشینند!

ما سالها به فنی کاری های پدرمان میخندیدیم‌در حالی که مادرمان از فرط عصبانیت صورتی میشد و از آنجایی که هر یماغین بیر خیریلداماغی وار ما ازدواج نموده و خدا همسری نصیبمان کرد لنگه پدرمان و گفت هییییم تو بودی هر هر میخندیدی ها؟ آلا دینسیز!

همسر فنی بنده چند هفته قبل رفت بالکن و شروع کرد به سابدین آنجا. بعد با ذوق فراوان مارو صدا زد که عیال بیا ببین کولر ها چه قدر کثیفن! بیا ببین چه آب کثیفی داره از کولر ها میره!

بنده همین طور که روانه بالکن‌بودم دیدم همسر شلنگ آب را بسته به کولر و مفتخرانه داره من و نگاه میکنه و لبخند میزنه، چند ثانیه بیشتر طول نکشید این حال خوشش که یه هو به ارتفاع پنجاه سانت به هوا پرید و همین طور پرش وار اومد سمت‌خونه.

پرسیدم چی شد همسر؟! گفت برق! برق گرفت!

و مساوی با همین پرش بود که کل فیوز خونه پرید!

همسر طی تماس و صحبت مکرر با سرایه دار موفق شد برق خونه به غیر فیوز متصل به کولر و وصل کنه.

این قصه همین جا تموم شد تا دیروز که گرما به همسر غلبه نمود.

همسر گفت دیگه الان کولر خشک شده بهتر فیوز کولر رو بزنم و روشنش کنیم، فیوز را زدن همانا و پریدن کل برق خونه همانا!

همسر تماسی با سرایه دار گرفت تا از کابل برق پایین که شونصد تا فیوز داره فیوز مربوط به مارو بزنه که از شانس سرایه دار گفت ساختمون نیست و بیرونه.

خلاصه همسر مهندس با راهنمایی سرایه دار رفت پایین تا فیوز ۲۱ ام که مربوط به ماست بزنه و بیاد آما! نه یک بار نه دو بار که ده ها بار فیوز و روشن خاموش کرد ولی برقی وصل نشد!

تا اینکه یکی از همسایه ها مچ همسر را در حالی که فیوز ۲۱ ام برای بار ۱۱ ام قطع و وصل میکرد گرفته و گفته:اخوی؟ خبریه؟

و اون لحظه شوم دوزاری همسر کمی جابه جا شده که ای داد! فیوز مربوط به واحد ۲۱ غربی و دستکاری میکرده در حالی که ما ۲۱ شرقی میباشیم!

و من الله توفیق!

روابط اجباری

اخیرا نمیرم سر کار و این خیلی بده! شدیدا توصیه میکنم برین سر کار! از هر بعد بهش نگاه کنی ضایع است!

درسته چند روز اول میخوابی تا لنگ ظهر ولی دیگه چه قدر خوابیدن تا لنگ ظهر میتونه ارضات کنه؟

اینم بگم بازده من تو زمان کارمندیم خیلی بیشتر بود تا الان.الان پر زمان خالی ام اما یک فروند بشر تنبل تن لش میباشم!

ها! اینا اصلا نبود اون چیزی که میخواستم بگم.

راستش اخیرا خیلی ازش بدم‌میاد! نمیدونم‌چرا! ولی واقعا حالم پیشش بده. کاملا درک میکنم‌که اونم حالش پیش من بده.

البته میدونم چرا! این حس از روزهای آخر اسفند ماه شروع شد.

ناگفته نماند که همسر عزیز هم دامن زد به این احساسات بدم با کارهای ناخواسته اش.

همسر مدام بهم میگفت برو باهاش بیرون، برو اونجا، بیاد اینجا.

ولی راستش هیچ خوشم نمیومد ببینمش.

تا دیروز که علی رغم میل باطنیم دو ساعتی باهاش رفتم بیرون.

خواستم دور کنم این حس و از خودم اما راستش و بخواین اصلا  موفق نشدم! خوشم نمیاد ازش که هیچ، تازه فهمیدم ازش بدمم میاد!

به قول یکی از دوستام نمیشه کاریش کرد!

نمیشه ندیدش، نمیشه نباشه، نمیشه ترکش کرد و همه این نمیشه ها خیلی اوضاع و بد میکنه.

به نظرم روابطی که نشه تمومش کرد اسمش رابطه نیس جبره.

و جبر هاهمیشه برای من دردناک و غیر قابل قبول بودند.

رابطه رو باید بشه ول کرد وقتی آزارت میده.

برای مثال یکی از روابط قدیمیم که خیلی سعی به حفظش داشتم و رها کردم. چرا؟ چون خسته شدم از اینکه مدام به طرف مقابل بگم چی شده؟ چرا ناراحتی؟ خسته شدم از اینکه باید مدام شرایط و اوضاع و براش شرح بدم تا بفهمه فرق کرده اوضاع زندگیم.خسته شدم از اینکه نگران از دست دادنش باشم.

ولش کردم، راحت!

کاش میشد این یکی و هم ولش کرد...

پی نوشت : شخص مورد نظر میم شین می باشند.