من!

من!

من!
من!

من!

من!

احتیاط کنید که خوب بمونید.

شده  تو زندگیت با آدم های بد مواجه بشی؟ آدم هایی که به هیچ وجه نخوای نزدیکت باشن؟ انقدر بد باشن که بترسی ازشون، که کاراشون، که حرفاشون تو مخیله ات نگنجه، با خودت بگی ای وای من...

من دیدم همچین آدم هایی و خیلی هم دیدم.

اما نه به شدت این اواخر!

میدونین شهرهای کوچیک کم حاشیه ترن، بهترن،آروم ترن، مردمش معصوم ترن، هرچی شهر بزرگتر میشه آدماش رنگارنگ ترن، انگار اون معصومیت از بین میره و قساوت قلب بیشتر میشه، انگار شهر و دود و شلوغیش می بلعه صداقت و راستی آدم ها رو. میدونین دوستان خیلی سخته دووم آوردن مقابل این غول بزرگ.سخته مبارزه باهاش و سخته سفت چسبیدن خوبیهات که مبادا به تاراج بره...

اینجا آدم هایی دیدم که به عمرم ندیده بودم.آدم های عجیب و به غایت دل چرکین.

میدونین گاهی دلم میگیره از این حجم بدی. با خودم کلنجار میرم...فکر میکنم...غرق میشم...اما هیچ دلیلی پیدا نمیکنم.

هیچ منطقی... راستی آدم های بد احساس میکنن خوبن! دیدین؟ مثل دیوانه ای که احساس میکنه بقیه دیوانه ان!

پی نوشت: دوست داشتم توی یه ده کوچیک معلم بودم، توی یه ده دور...خیلی دور...خودم بودم که کلی بچه معصوم....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد