-
لذت خیانت!
سهشنبه 1 مهر 1399 14:50
همه مون توی زندگیمون خیانتکردیم. نه خیانت در امانت و راز و حرف و دوستی. نه! خیانت به رابطه عاطفیمون. خیانت الزاما ایننیست که عاطفی و فیزیکی با کس دیگری باشی. شده فیلمی ببینی و کاراکتر فیلم جذبتکنه. تو ذهنت باهاش صحبتکنی و از خیانتی که میکنی نهایت لذت وببری. شب وقتی چشم هات و میبندی به کسی که هست یا نیست فکر کنی و...
-
به تاریخ دی ماه مویه کنیم...
شنبه 21 دی 1398 20:55
ابر می بارد و من می شوم از یار جداچون کنم دل به چنین روز ز دلدار جداابر و باران و من و یار ستاده به وداعمن جدا گریه کنان، ابر جدا، یار جداسبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبزبلبل روی سیه مانده ز گلزار جداای مرا در ته هر موی به زلفت بندیچه کنی بند ز بندم همه یکبار جدادیده از بهر تو خونبار شد، ای مردم چشممردمی کن، مشو از...
-
زندگی دوباره
سهشنبه 22 مرداد 1398 19:55
هیچ وقت نمیتونستم با ماهی به عنوان حیوون خونگی ارتباط برقرار کنم. که چی که همش تو یه وجب جا بری اینور اونور و هیچ حسی هم نسبت به آدم نداشته باشی. نه بشه نوازشت کرد نه بشه بغلت کرد. چند ماه قبل بنا به اصرار همسر رفتیم و یه تنگ گرفتیم، چمنکاریش کردیم و ۴ تا زبرا انداختیم توش. با خودمگفتم با بزرگاتون که ارتباط برقرار...
-
unut beni
دوشنبه 14 مرداد 1398 21:06
Unut beni unut arama Sakla bu mendili sakla Sende kalsın anarsan bir gün eğer Akarsa gözlerindeki yaşı silersin Sakla bu mendili sakla Sende kalsın kimin verdiğini soran olursa Gözleri yaşlı dudakları titrek Bir hayalden arda kalan hatıra dersin Unut beni unut arama
-
خیلی مهمو خیلی جدی
شنبه 12 مرداد 1398 15:09
اگر مخاطبی در حال خوندن این پست هست خواهشا موضوع رو خیلی جدی بگیرید چون این پست و من مال باخته دارم پستمیکنم! رمز دوم ثابت از طرف بانک مرکزی منسوخ گردیده است! به عبارتی بانک هیچ حفاظ امنیتی برای رمز دوم ثابت عابر بانک های شما در نظر نگرفته و رموز دوم ثابت بانکهای شما به راحتی آب خوردن قابل هک شدن میباشد! از آنجایی که...
-
پخش زنده
یکشنبه 16 تیر 1398 14:52
این پست که دارید میخونید به حالت زنده نوشته میشود. همکار روبرویی که انداز ه یکمتر بیشتر با گوش ما فاصله ندارند یک آدامس ۲ کیلویی انداخته دهنش و تق تق داره صدا میده! هر ۲۰ ثانیه یکبار هم بادکنک ایجاد میکنه! اوشان علاوه بر مدرک تحصیلی مرتبط با کار، فوق لیسانس روانشاسی تربیت کودک نیز دارند! پی نوشت:نگیر اون مدرک لعنتی...
-
بی عنوان
یکشنبه 5 خرداد 1398 20:08
غذاهای سرد و شروع میکنن به سرو کردن،سر درد عجیبی دارم.توی ظرفهای یک بار مصرف غذا و شکلات و یه دونه دنت گذاشتن.بیرغبت ظرف پلاستیکی و میگیرم و میچپونم تو باکس صندلی. سرم درد میکنه،فککنم حاصل گوش دادن مکرر به ابر میبارد و من میشوم از یار جدا و اشکهایی که ریختم یه مگس سوار هواپیما شد و اومد تهران! چه طور میخواد برگرده؟
-
نفس راحت.
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 11:09
روی تخت دراز میکشم.لبخند میزنم.آراااااامش... تن خسته ام گویی بعد مدتها داره آروم میگیره، چه خوش رنگه این آرامش...چه دلچسبه... چشم هامو آروم میبندم و نفس میکشم و آروم میگیرم... بعد ماه ها دارم طعم آرامش و میچشم، زندگی کوتاه تر از اونیه که خودمون و دچار عذاب خود خواسته کنیم. خیلی کوتاه تر...
-
داماد کو ندارد نشان از پدر خانوم
شنبه 14 اردیبهشت 1398 13:45
پدر بنده که خدا حفظشان بنماید، فوق تخصص خراب کردن اشیاء و ماشین آلات و غیره را دارند! بزاریناینجوری براتون توضیح بدم، پدر عزیز بنده در هیچ زمینه کاری غیر حرفه خودشون تخصص ندارند و اصلا شخص فنی نیستند ولی عمیقا علاقه دارند خودشون و شخص فنی جلوه داده و دست به آچار شده و شی معیوب مورد نظر را کلا ناکوت کرده و بنشینند! ما...
-
روابط اجباری
چهارشنبه 28 فروردین 1398 19:42
اخیرا نمیرم سر کار و این خیلی بده! شدیدا توصیه میکنم برین سر کار! از هر بعد بهش نگاه کنی ضایع است! درسته چند روز اول میخوابی تا لنگ ظهر ولی دیگه چه قدر خوابیدن تا لنگ ظهر میتونه ارضات کنه؟ اینم بگم بازده من تو زمان کارمندیم خیلی بیشتر بود تا الان.الان پر زمان خالی ام اما یک فروند بشر تنبل تن لش میباشم! ها! اینا اصلا...
-
نقش هایی که فراموش نمیشن
دوشنبه 19 فروردین 1398 13:26
بچه بودیم، خیلی بچه، ظهر که میشد صداش از کوچه میومد، آاای ساقیز آلااان. مامان تا صداش و میشنید بهمون پول میداد و میگفت برین ازش آدامس بخرین، می دوئیدیم تو کوچه، تا وسطای کوچه رفته بود، میرفتیم سمتش، پیر بود، با یک دست کت و شلوار نوک مدادی کهنه،چشماش همیشه بسته بود، یک دستش عصا و یک دستش یه کیسه پلاستیکی مشکی، میگفتیم...
-
والسلام!
چهارشنبه 22 اسفند 1397 08:29
تهران من از تو هیچ نمیخواهم، جز تکه پاره های گریبانم...
-
درباره الی
سهشنبه 14 اسفند 1397 10:31
دیشب برای بار چندم درباره الی و دیدم و برای بار چندم سر هر صحنه اش دلم لرزید، برای بار چندم گریه کردم و برای بار چندم درگیر شدم... درباره الی و باید بارها و بارها دید، اثری تموم نشدنی و بی نظیر، هر لحظه اش یه زندگی، هر تصمیمش یه نابودی... درباره الی مثل یه دومینوی طویله، اولیش میریزه و دیگه کسی نمیتونه جلوی نابودیش و...
-
چیزهای کوچیک
چهارشنبه 10 بهمن 1397 10:28
سوار توبوس میشم. خیلی شلوغه و مجبور میشم همون جلو سر پا واستم. مسیر ویژه اتوبوس خیلی باریکه و همیشه راننده ها مشکل دارن برای تردد. یه پراید وانت بغل خیابون پارک کرده و رفته. راننده اتوبوس چند تا بوق پشت سر هم میزنه ولی خبری از صاحب ماشین نمیشه. راننده اتوبوس به زحمت اتوبوس و میکشونه سمت جدول تا بتونه رد بشه. مماس داره...
-
هجدهم دی ماه
سهشنبه 18 دی 1397 10:25
صبحت بخیر عزیزم... تولدت مبارک مهربون من، تولدت مبارک عزیز من، تولدت مبارک همدم،همراه،صبور،خندون... تولدت مبارک رنجور من، تولدت مبارک غم زده، تولدت مبارک... پی نوشت: هفتمین هجده دی نبودنت سیاهه سیاه...
-
بی عنوان
دوشنبه 10 دی 1397 19:07
خبر مرگ احمد خبر عجیبی بود... دوست نداشتم بشنوم احمد مرده، راستش باورم نمیشه که احمد مرده، مردن برای کسی مثل احمد شاید خیلی دردناک باشه... میخوام بنویسم ازش ولی نمیتونم...نمیدونم چرا... شاید چون نباید به احمد فکر کرد، ولی من چند ماه قبل براش ایمیل فرستادم، گفتم امیدوارم حالت خوب باشه احمد.. ولی از احمد خبری نشد،دلگیر...
-
شب چله خود را چگونه گذراندیم.
شنبه 1 دی 1397 12:01
از قدیم میگن این شب خیلی درازه و صبح نمیشه، و باید تا صبحش بشینی و شب زنده داری کنی. آما این آئین کهن در طول سالیان دراز به جهت 8 صبح سرکار بودن، کم کم منسوخ شده و تایم شب زنده داری به نهایت ساعت 11 یا 12 شب رسیده است. آمااااا اینجانب جهت احیاء این آئین کهن اقدامی جدی ، به شکل زیر انجام دادم: 12 شب روانه تخت گرم و نرم...
-
خاطره ای دیگر از آقو رئیس گذشته!
سهشنبه 29 آبان 1397 14:49
چون حالمان این روزها به طرز عجیبی خوب است تصمیم گرفته ایم از خاطرات آقو رئیس گذشته یه موردی و ذکر کرده و دور هم خوش باشیم. آقو رئیس گذشته ما علاقه شدید داشت خودش و به آدمهای درشت بچسبونه! روزی از روزها در شرکت زده شد و دوتا آقا مملو از ادکلن وارد شرکت شدند.آقایان همینطور که در طول و عرض شرکت قدم می زدند و از فک و...
-
هشزاد با هشزاد!
یکشنبه 13 آبان 1397 15:17
بازرس بیمه میباشند.آمده اند برای رسیدگی ده ساله بیمه، بنده طبق معمول در خط مقدم پاسخگویی میباشم! آقای محترم کارشناس بیمه: خانوم پاسخگو؟ من: بلی؟ آقای محترم کارشناس: اسم کوچیک این خانوم نرگس السادات چیه؟ من: نرگس! آقای محترم کارشناس: آهان سادات فامیلیشونه پس! من: ایشون سیده هستند،به همین خاطر پیشوند فامیلیشون سادات...
-
از مصائبی که داریم
چهارشنبه 2 آبان 1397 09:52
حقوق مسئول آی تی رو ندادن اونم بعد چند تا تذکر و اولتیماتوم امروز صبح از رخت خواب خویش با یه دکمه سیستم حسابداری کل مجموعه رو قطع کرد! همه نیمچه فلج نشستیم و داریم کارهایی نظیر وب گردی،گوگل سرچی،سایت خوانی و غیره رو انجام میدیم. همکار جدید عزیزمان که بهره هوشی شان همه رو هاج و واج کرده ، به حالت کلافه ای اومد بالا سر...
-
واقعیت عمیقا تلخ...
یکشنبه 29 مهر 1397 11:20
شخصی جهنم را اینطور برایم تعریف کرد: در آخرین روز زندگیت روی زمین، آن شخصی که از خودت ساختی، شخصی را که میتوانستی باشی ملاقات خواهد کرد. پی نوشت: دیگران نوشت
-
پست مناسبتی
دوشنبه 16 مهر 1397 15:16
روز جهانی کودک را به آن پسر بچه هفت ساله ای که وسط دعوای پدر و مادر به دلیل دفاع از مادر چکی از پدر دریافت نموده اند نیز تبریک میگوییم! پی نوشت به بزرگسالان: مردک! به بچه چی کار داری خوب؟! پی نوشت به کودکان: بچه! وسط دعوای ننه بابات نپر! دیدی چی شد؟ پی نوشت کلی: داستان فوق الذکر واقعیست.
-
تاریخ فراموش نخواهد کرد!
یکشنبه 8 مهر 1397 16:41
آقا ضایع شدمااااا! تا حالا تو عمرا انقد بد ضایع نشده بودم. داستان از این قراره که اینجانب از سری مقوله هایی که به هیچ وجه علاقه ای بهش ندارم که هیچ کوچکترین اطلاعاتی هم ازش ندارم مقوله ماشین هست! یعنی هیچی آ هیچی! تنها ماشین هایی که به اسم میشناسم و میتونم تو خیابون شناساییشون کنم عزیزان پیکان، پراید،206 و وانت میباشد...
-
آقو رئیس گذشته
جمعه 30 شهریور 1397 11:36
آقو ما یه رئیسی داشتیم بسیار تعطیل و وی کارمندانی داشت بسیار خلاف! زمان بود به تاریخ بحبوحه شروع دنیای مجازی،و سیل عظیم اکانت های هموطنان عزیز. این آقو رئیس ما که کار با کامپیوتر را به سختی بلد بود یه روز خلوت کاری از اتاقش آروم خزید سمت ما و گفت، این فلان اپلیکیشن چیه جریانش؟ من و پریشان (همکارمان) نگاهی ریز به...
-
دلیل سکته ناقص شهرام ناظری و محمدرضا شجریان در اواخر تابستان
پنجشنبه 22 شهریور 1397 14:49
مسئول مالی تماس میگیرند با شخص شخیص متصدی بانک: - چه آهنگ قشنگی گذاشتین رو پیشوازتون. -آرهههه شهرام ناظریانه؟ -هاهاهاها...اشتباه گفتم؟ -آهااان ببخشید، شهرام شجری. -چراااا؟ بازم اشتباه گفتم؟؟؟؟ -هاهاهاهااااا
-
زمین گرد است!
سهشنبه 23 مرداد 1397 20:19
سوار تاکسی میشم و پنج هزار تومن میدم به راننده، میگه خرد نداری خانوم؟ میپرسم چقدر میشه کرایش؟ میگه شما هزار و پونصد تومن بده، یه هزاری و یه پونصدی تحویل راننده میدم و پیاده میشم. دارم پیاده میرم سمت خونه، دفترچه یادداشت میفروشه دست فروش. میگم آقا چند؟ میگه سه تومن. یکی ورمیدارم و دست میکنم تو کیفم تا پنج هزار تومنی و...
-
کنج دنج
یکشنبه 21 مرداد 1397 18:56
مواد لازم جهت تهیه کنج دنج: چهارپایه بی استفاده ته انباری یک عدد. چوب برش داده شده به شکل و اندازه دلخواه یک عدد. رنگ به سلیقه شخصی. گل و گیاه به تعداد لازم. زمان تهیه:در دوران ناخوشایند روحی طرز تهیه: ابتدا در خانه تنها باشید. سپس در یک اتاق خالی مملو از سکوت فرچه را به رنگ دلخواه آغشته نموده و خیلی آروم چهار پایه...
-
اخبار رنگارنگ.شماره دوهزارو یک
دوشنبه 25 تیر 1397 20:47
اعتراف میکنم دوستان، من در عریان کردن اصل ماجرا نقش پررنگی داشتم.حرصم میگرفت که دقیقا دو و نیم برابر من حقوق بگیره و نصف من کار نکنه،اونم نه به دلیل تنبلی ،به دلیل عدم توانایی و عدم قابلییت.دوست داشتم همه بدونن که کار بلد نیست و فقط موقع استخدام خوب حرف زده و الان بیخوردی داره چند برابر من حقوق میگیره! از همه بدتر این...
-
summer time
سهشنبه 19 تیر 1397 22:44
خرداد ماه تموم شد و احوالات ما تمومی نداره. توی این مدت اتفاقات زیادی برای تعریف کردن رخداده، ولی باور بفرمائین هییییچ حوصله ندارم. دیشب در منزل طی یک حرکت انتحاری اعلام کردم احوالات درونیم و با کمال تعجب انکار نشدم! میدونین احساس خیلی خیلی خیلی بدی دارم.حس یک زندانی، احساس میکنم توی این مملکت افتادم تو قفس. خوندن...
-
دل خوشی.
پنجشنبه 10 خرداد 1397 18:24
این حکایت بر میگرده به همه زمانهایی که تو خونه پدرم بودم، برمیگرده به همه تابستونها و همه ماه رمضون ها. بابا همیشه نوبر میوه رو میخرید.مامان میگفت چرا خریدی آخه؟ الان خیلی گرونه، کمی بعد ارزون تر میشه. بابا میگفت برای دخترم خریدم اون دوست داره... تابستون آلبالو و آلوچه از خونمون کم نمیشد.بابا از در که میومد تو من و...