من!

من!

من!
من!

من!

من!

نقش هایی که فراموش نمیشن

بچه بودیم، خیلی بچه، ظهر که میشد صداش از کوچه میومد، آاای ساقیز آلااان. مامان تا صداش و میشنید بهمون پول میداد و میگفت برین ازش آدامس بخرین، می دوئیدیم تو کوچه، تا وسطای کوچه رفته بود، میرفتیم سمتش، پیر بود، با یک دست کت و شلوار نوک مدادی کهنه،چشماش همیشه بسته بود، یک دستش عصا  و یک دستش یه کیسه پلاستیکی مشکی، میگفتیم آدامس میخوایم.اول دست میکرد از کیسه اش و چند تا آدامس میذاشت کف دستمون، بعد پول و میگرفت و میرفت،

پیرمرد آدامس فروش جز لاینفک خاطرات بچگی من بود.

سالها بعد با مامان تو پیاده رو نزدیک خونه قدیمیمون دیدمش، پیر شده بود و فرتوت، با همون کت و شلوار نوک مدادی، عصا بدست، انگار نای حرف زدن نداشته باشه خیلی آروم میگفت: آاای ساقیز آلاان...

نگاهی به مامان انداختم، مثل قدیما دست کرد از کیفش بهم پول داد و گفت برو ازش آدامس بخر...

رفتم سمتش، گفتم حاجی آدامس میخوام، داری؟

از ته کیسه پلاستیکی مشکیش دوتا آدامس درآورد و داد بهم، پول و گرفت و رفت..

یک سال بعد اون ماجرا مامان بهم گفت اعلامیه فوتش و رو دیوار دیده، هیچ وقت ازش نپرسیدم اسمش چی بود‌، دوست نداشتم کسی جایگزین نقش پیرمرد آدامس فروش زندگی من بشه.

پیرمرد نابینای شریفی که پول نمیگرفت مگر در ازای فروش آدامس..

پی نوشت:آی ساقیز آلان معادل فارسیش میشه :  کی آدامس میخواد؟

نظرات 1 + ارسال نظر
Snowgirl دوشنبه 19 فروردین 1398 ساعت 13:51 http://snowgirl-snow.blogsky.com/

ما هم یه کبریت فروش داشتیم. البته هیچوقت چیزی نمیگفت.

از نوع دخترک؟ یا واقعیش؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد