من!

من!

من!
من!

من!

من!

غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند

مسیج اومده برام، از یه دوست با تحصیلات ارشد، وسط همه این اشک و خون و شیون...

قراره امشب تو سراسر  ایران ساعت ۲۳ الیٰ ۲۳/۱۵  این آیه برای نزول باران خونده بشه. لطفا پخشش کنین، مخصوصا تو گروههاتون :


بسم الله الرحمن الرحیم

وَ هُوَ الَّذی یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا وَ یَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَ هُوَ الْوَلِیُّ الْحَمیدُ (28شوری)


و اوست کسى که باران را -پس از آنکه [مردم‏] نومید شدند- فرود مى ‏آورد، و رحمت خویش را مى گسترد.


بعضیا از نشر قران خجالت میکشن.

خدایا هرکى کپى کرد رو عاقبت بخیرکن.


پی نوشت: کدام باران....کدام باران...

به تاریخ تکرار

چه بیرحمانه بی تفاوتیم...

چه بی رحمانه ساکت،

چه بی رحمانه عادت کرده ایم به مرگ، به درد، به عذاب...

یک لحظه فکر کن!

زنده زنده سوختن و...

از شدت عذاب و درد تن ، جان دادن و...

فقط بهش فکر کن، فقط چند دقیقه...

بزار روحت خدشه دار شه، شاید کمک کنه عادت نکنی....

هذیان شبانه

چشه این شهر رفیق؟
چشه این مملکت؟
دلم گرفته بد جور هم گرفته، 
دوست دارم چنگ بندازم به سینه شب...دوست دارم شیون کنم رفیق...
اما بدجور خفه شدم بد جور...
انگار یکی توی وجودم زندونیه...مشت میکوبه به استخونام...فریاد میکشه و من...
خفه اش میکنم توی وجودم، مبادا صداش برسه به گوش کس و ناکس...
میدونی چی میگم؟
تو میفهمی من چمه؟؟

بهشت با تیپا!

از شرکت درمیام و طبق معمول به سمت خونه روانه میشم.اصلا یکی از انگیزه هام برای روانه شدن پیاده به سمت خونه مواجه شدن با ایناست.خیلی دوستشون دارم و به حالت عجیبی حالم و خوب میکنن.این یکی و اصلا ندیده بودم، ۶ ،۷ ماه بیشتر نداشت و از لحاظ قیافه شدیدا شبیه گربه خودم بود...

۲ تا میو کوتاه میکنه ، نزدیکش میشم و آروم میشینم کنارش، میاد و میپیچه به پاهام.میخواد بازی کنه، این و از چنگ انداختن های بدون پنجه هاش میشه فهمید. کمی هم گرسنه است. امروز چیزی همراهم ندارم. کمی باهاش بازی میکنم ، بلند میشم و مثل دیوونه ها بهش میگم بیا تا سر خیابون باهم بریم از اونجا برات سوسیس میخرم، باشه؟

و اون تا سر خیابون باهام میاد و من مثل دیوونه ها اصلا از این رفتارش تعجب نمیکنم.

سر خیابون میرم و از سوپری سوسیس میگیرم و برمیگردم.درست همونجا که از  هم جدا شدیم منتظرم بود.میشینم کنارش و تیکه های ریز شده سوسیس و میریزم زمین.معلومه گشنشه، نوازشش میکنم و مثل مادرش قربون صدقه اش میرم.با حال خودم شدیدا خوشم که یهو صدایی از پشت سرم با کله میاد وسط حال خوشم.

_خانوم میشه لطفا یه کمکی به ما بکنین؟

من در حالی که نصف صورتم و با اکراه خم کردم به پشت سرم و گوشه چپ لب بالاییم  اندکی به شمال غربی متمایل شده نگاهی بهش میندازم.

دختری همسن خودم با چند برگ فیش و یه خودکار و چند دسته قبض تو دستش و چند تا کارت شناسایی تو جیب و غیره شروع میکنه به نطق کردن:

_ببینید خانوم این بچه ها(اشاره میکنه به کارت های شناسایی) بچه های بی بضاعت کشور ما هستند. شما میتونین به اینها کمک کنید،هر مبلغی که میدین بابتش بهتون فیش میدیم تا از پرداختیتون مطمعن باشین.

گربه میپیچه به پاهام. سوسیس روی زمین تموم شده. با دستم شروع به تکه تکه کردن باقی سوسیس ها میکنم و رو به دختر میگم: خیلی ممنون، خدا بهتون اجر بده...

دختر با سماجت بیشتر،کمک کنید دیگه! راه دوری نمیره و خودکار و نزدیک فیش میبره...

دستی به سر گربه میکشم و میگم: نه...مچکر...

دختر: امروز روز خوبی نداشتم.کمک کنید! چند بنویسم براتون؟؟؟

سوسیس هارو میگیرم جلوی دهن گربه...

دختر بغض خاصی به صداش میده و میگه:حتی کمترین مبلغ و هم میتونین کمک کنین...بنویسم؟؟؟

سرم و به چپ و راست تکون میدم و برای بار چندم میگم: نه خانوم.ممنون....

دختر نگاه بدی به من و گربه میندازه و ازمون دور میشه...

ته دلم میگم، ما کی انقدر به زور گفتن عادت کردیم؟؟؟؟

یعنی چی آخه؟؟

آخه عکس تک نفری شصت قلم آرایشی پونصد قلم روتوش عروسیتون و میزارین بک گراند گوشیتون؟؟؟

چرا این کارو میکنین؟!

آخه عکس کنار درخت آلبالورم میزارن بک گراند گوشی؟؟

والپیپرش میکنین؟!

خود شیفته این؟! دوس دارین فرته فرت جمال مبارک خودتون و ببینید؟!

آخه عکس میگیرین از روی عکس چاپ شده بعد فلش دوربین میوفته وسط چشم چپتون بعد میزارین بک گراند گوشی؟!

والا بلا خزه این کار! خز! خزات! خزها!

میدونین چیه آخه؟! دیدم که میگم،90 درصد کسایی که بک گراند گوشیشون خودشونه از من بدتر نه بر دارن نه رو، ولی تورو سنه نه تا دلتون بخواد اعتماد به نفس دارن. 

بعد فک کن این افراد چه طرز فکر جالبی  دارن ! و به احتمال قوی چه قدر دگردوست و فهیمن!

یا جمیع حضرات...

خلاصه هیچی دیگه..

آخر کلام و با روایتی از همکار عزیز به پایان میرسونم!

عکس عروسیش و نشونم میده و میگه میبین چه بد آرایشم کردن؟ نگاهی به عکس میندازم و شوکه میشم! یک آرایش ملایم و ملیح...میگم خیلی خوبه که اتفاقا!

میگه نه من آرایش خلیجی دوست دارم! بعد انگشتان اشاره و شست خویش را به هم نزدیک کرده و در هوای دور چشمش رقصی به دستاش میده و میگه: قشششنگ....غلیییظ...

بعد انگاریه هو یاد آرایش ناخلیجیش میوفته و با غم میگه:

ملت به چه زشتی ان  با آرایش به چه قشنگی میشن، اونوقت من و ببین چی کار کردن....

من هیچ...من نگاه....من گم کردن مفهوم زیبایی...